چرا ما مادرانمان را دوست داريم؟؟؟؟؟؟
ایستاده بمیرید بهتر از آن است که روی زانوهایتان زندگی کنید.
تفریحی خدماتی

چرا ما مادرانمان را دوست داريم؟؟؟؟؟؟به عكسها و نكات زير توجه كنيد!


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:, توسط مسعود کرمی |

چند داستان و مطلب تكان دهنده و تامل بر انگيز...


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:, توسط مسعود کرمی |

    فعل مجهول

"بچه ها صبحتان به خيرِِ سلام

درس امروز فعل مجهول است

فعل مجهول چيست؟می دانيد

نسبت فعل ما به مفعول است

 

در دهانـــــــم زبان چو آويزی

در تهيگاه زنــــگ می لــغزيد

صوت ناسازم آن چنان که مگر

شيشه بر روی سنگ می لغزيد

 

ساعتــــی داد آن سخن دادم

حقّ گفتـــــــار را ادا  کــــردم

تا ز "اعجـــــاز" خود شوم آگاه

ژاله را زان ميان صـــــدا کردم

 

"ژاله از درس من چه فهميدی؟"

پاسخ من سکوت بود و سکوت

" ده جوابم بده  کجـــــا بودی ؟

رفته بودی به عالم هپـــروت؟"

 

خنده ی دختران و غرّش من

ريخت بر فرق ژاله چون باران

ليک او بود غرق حيرت خويش

غافل از اوستاد  و از يـــــاران

 

خشـــــمگين انتقام جـــو گفتم:

"بچه ها گوش ژاله سنگين است"

دختری طعنه زد که " نه خـــــانم

درس در گوش ژاله ياسين است"

 

بــــاز هم خنده ها و همهمه ها

تند و پيگير می رسيد به گوش

زيـــــــر آتشفشان ديده ی من

ژاله آرام بود و سرد و خـــموش

 

رفته تا عمـــــق چشم حيرانم

آن دو مـــــيخ نگاه خــيره ی او

موج زن در دو چشم بی گنهش

رازی از روزگـــــار تـــــــيره ی او

 

آن چه در آن نگاه می خواندم

قصه ی غصه بود و حرمان بود

ناله ای کرد و در ســــخن آمد

با صدايی که سخت لرزان بود:

 

فعل مجهول فعل آن پدری است

که دلـــــــــــم را ز درد پرخون کرد

خواهرم را به مشت و سيلی کوفت

مـــــــادرم را ز خــــــانه بيرون کرد

 

شب دوش از گرسنگی تا صبح

خواهر شير خوار من نالـــــــــيد

سوخت در تــــــاب تب برادر من

تا سحر در کنـــــــــــار من ناليد

 

در غم آن دو تن دو ديده ی من

اين يکی اشک بود وآن خون بود

مـــــــــــادرم را  دگر  نمی دانم

که کجا رفت و حال او چون بود؟"

 

گفت و ناليد و آن چه باقی ماند

هق هق گريه بود و نــــاله ی او

شسته می شد به قطره های سرشک

چهره ی همچو برگ لالــــه ی او

 

ناله ی من به ناله اش آميخت

که"غلط بود آن چه من گفتم

درس امروز قصه ی غم توست

تو بگو ! من چرا سخن گفتم؟

 

فعل مجهول فعل آن پدری است

که تو را بی گناه می ســــــوزد

آن حريـــــق هوس بود که در او

مادری بی پناه می ســـــــوزد"

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 17 اسفند 1390برچسب:, توسط مسعود کرمی |

امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از يـک دختـر بچـه ی هفـت سـالـه خـوردم !


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, توسط مسعود کرمی |

نامه ای به آقای سید محمد خاتمی


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:, توسط مسعود کرمی |

فرق دختر آم.ر.ي.ك.ا.ي. و ايراني..


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, توسط مسعود کرمی |

جملات ناب و فهيمانه مرحوم حسين پناهيان! خودم تحت تاپير قرار گرفتم.


ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 5 بهمن 1390برچسب:, توسط مسعود کرمی |

javahermarket

javahermarket

javahermarket